اکثرتان اهمیت فریاد را نمیدانید.
فریاد، پس لرزهی مرض لاعلاجی است که به آن میگویند «ترکیدن غدهی حرفوئید»!
شما نمیدانید.
حتی پزشکان و دانشمندان هم از وجود این غده بیخبرند.
چون خودم پیش از مرگم، آن را در تخیلات خویش کشف کردم!
دقیقاً یک جاهایی نزدیک به غدهی تیروئید در حنجرهٔ مان، یک غده داریم به نام حرفوئید که سه مجرا دارد. یک مجرای آن وصل میشود به قلب، دیگری به مغز و آخری به دهان. حرف که نزنیم، فریاد که نزنیم، آن غده میشود یک دمل چرکی. میترکد. مثل چاهی که گرفته باشد، گند و کثافتش میآید بالا و تمام وجودمان را میگیرد. پُر میشویم از لاشهی حرفها و فریادهایی که باید میزدیم و نزدیم. باید میگفتیم و نگفتیم. آخرش هم آنقدر در خودمان دست و پا میزنیم که میمیریم.
اگر از وقتش بگذرد و آن حرفها در غدهمان بمانند، شرایط به مرور زمان سختتر میشود.
مرحله اول، سخت است ولی حرف میزنی در مورد آن.
مرحله دوم، میخواهی آن غدهای که درست شده را از بین ببری ولی طبقهای بالاتر از آن، بغض اضافه شده و سختتر میشود.
اگر موفق بشوی از مرحله دوم بگذری تبریک میگویم، تو توانستی این غده را شکست بدهی.
ولی اگر هم نه...
به مرحله سوم میرسی، مرحلهای که ناامید هستی و نمیتوانی کاری بکنی.
تا در نهایت که از حجم غده حرفوئید و بغض روی آن، دیگر نمیتوانی نفس بکشی...
بیچاره آنهایی که ترکیدن غدهی حرفوئید، مرگشان را رقم میزند اما در پروندهی پزشکی، مقابل علت مرگشان مینویسند: سرطان سینه، مرگ مغزی یا سکتهٔ قلبی.