آنجا، جا نیست. مکان نیست. یعنی به نزد خود کلمهی مکان هم بروی و به آنجا به عنوان یک مکان اشاره کنی، قاطعانه انکار خواهد کرد. آن چند میلیون سال، سال نیست. زمان نیست. اگر خلاف این را نزد زمان ادعا کنی، چپ چپ نگاهت خواهد کرد.
در آن چیز _که نه مکان قبولش دارد و نه زمان_ موجوداتی زندگی میکنند. زندگی نه! مُردگی! شاید هم تخریب کنندگی! مدام دارند تخریب میکنند، خب! زمین را، آسمان را، عشق را، جان را، اعتماد را، عدالت را، آنها را، آنها را، آنها را.
بله؛ بله. عجب معادل خوبی برای "زندگی کردن" پیدا کردم! زین پس کسی سنم را بپرسد، خواهم گفت «من ایکس سال است که دارم تخریب کنندگی میکنم»! تا حساب کار، دستشان بیاید.
چه داشتم میگفتم؟!...هان!
در آن چیز _که نه مکان قبولش دارد نه زمان_ موجوداتی هستند که همه چیز خوارند. گوشت حیوان زبان بسته را میخورند، علف میخورند، مغز را میخورند، جان را میجوند، حق را تف میکنند، یک گاز از زمین میزنند و یک گاز از آسمان. اصلاً کجای کاری؟ تفریح محبوبشان این است که حرف را نشخوار نکرده، بالا بیاورند! اگر بخواهم منظورم را به طور مؤدبانه برسانم، باید بگویم که بعضیهاشان _هنگام اظهار نظر و اظهار وجود کردن_ کود حیوانی و گیاهی و انسانی به همراه نان اضافه نیز میخورند. تازه به همین هم اکتفا نمیکنند و به کرّات، خودخوری میکنند. کارد بخورد به شکمشان! بس که فکشان مدام میجنبد.
من به قشر خاصی اشاره نمیکنم. فردا نیایید یقهمان را بچسبید و بگویید ویلیام ما را شست و گذاشت گوشهای. اصلاً چه کسی گفت که دارم از انسانها حرف میزنم؟!
خلاصه این همه نطق کردم تا بگویم این چیز _که نه مکان قبولش دارد نه زمان_ کاملاً زادهی تخیلات شخص خودم است و به حدی تلخ و تخیلی است که حتی اگر بخواهد هم نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. مگر آنکه شما با خواندن توضیحاتم یاد چیزی که وجود دارد افتاده باشید.
نکند افتادید؟