دردی که پینه بسته
ایوب گشته فرهاد
صبری که ماند و آه از
عمری که رفت بر باد
هر آدمی که آمد
لبخند روی لب داشت
حاشا بر این جماعت
ویرانههای آباد
مرغی که آسمانیست
در دام لانه کرده
صید از فرار خسته
دیوانه گشته صیاد
کس یاد کس نباشد
الا در این دو جنبه
یا چهره حور باشد
یا روح گردد آزاد
زین دردها که گفتیم
موجی ز غم برآمد
سهراب قایقت کو؟
در شهر مُرده فریاد
|فاضل نادرپیشه|
سلام. من اینجا مدعی نیستم. مدعی نیستم که یک بلاگر حرفهای هستم، یا یه نویسنده، یا یه شاعر، یا یه روشنفکر، یا فاخر و از اینجور ادعاهای چرت و پرت!
من فقط مینویسم. اینکه به قول بعضیها زرد مینویسم یا صورتیِ کثیف یا سبز لجنی(!) به هیچ احد الناسی مربوط نیست.
دیگه گفتم از همین پستِ اول اتمام حجّت کنم. هر کی نوشتههام رو خوند، قدمش سر چشم. هر کی هم نخوند، مهم نیست!