رَفْرَفْه‌ی حُروفْ

دلم می‌خواهد بنویسم اما علامت سؤال، این اجازه را نمی‌دهد. 

می‌گوید فایده‌اش چیست؟ آخرش که چه؟

در مقابل، الکس و یدالله و خانم زهرا دارند جان می‌دهند برای نوشتن. آن‌ها از این طریق زنده‌اند؛ اگر ننویسند غمباد می‌گیرند و در آخر به شکل ترحم‌آمیزی می‌میرند. 

ویلیام امّا مدتیست این اطراف دیده نشده. 

لوسی سکوت کرده است؛ مرده‌ها که حرف نمی‌زنند!  

و اضافی نیز هم. به دلیل لکنت زبانش. 

مست را که نگویید! اینبار چنان زیاده‌روی کرده که هوشیار را با فرشته‌ی جبرئیل اشتباه گرفته است. 

و من مانده‌ام میان این آشفته بازار. قلمم را هم که گم کرده‌ام. بدبیاری پشتِ بدبیاری.